کد مطلب:161805 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164

هانی بن عروه و قیس بن مسهر
و رابعا: حال هانی تا كنون درست مكشوف نشده و نزد علما هنوز به حد وثاقت نرسیده. سید اجل بحرالعلوم در «رجال» [1] خود زحمتها كشیده تا مدحی برای او پیدا كرده اما نه به آن جا كه در قطار شهداء كربلا درآید. و عجب از این كذاب وضاع كه هانی [2] را ذكر كرده و قیس بن مسهر


صیداوی، [3] رسول حضرت به سوی اهل كوفه با آن قوت ایمان و عبدالله بن


یقطر رضیع و رسول دیگر آن حضرت با آن علو مقام و شهادت، و ابورزین [4] سلیمان غلام یا آزاد كرده و رسول آن جناب به سوی اهل بصره و


شهادت او به دست همان رجس غدار ابن زیاد، احدی را ذكر نكرده؛ با آن كه به مراتب عدیده از هانی، مقدم و ذكر ایشان اولی واهم بود. و به جهت این چند كلمه از وضع رساله بیرون رفتیم و لكن فقره معهوده، عقده بود در دل و هست و خواهد بود. به حسب وضع ظاهر سیر عوام و عدم اعتناء آقایان عظام، محض اظهار تأسف به اخوان مؤمنین عرض شد. [5] .

دوازدهم: آن كه دروغ گفتن گاهی در كلام متعارف است به نحو مرسوم در سخن گفتن یا در نوشتن؛ و گاهی در شعر است به همه اقسام آن. و در كلمات منثوره كه قریب و مشابهت به نظم از جهاتی دارد؛ مثل مقامات حریری و غیر او و امثال آن. در حكم، این دو قسم فی الجمله فرقی دارند؛ كه خواهد آمد ان شاءالله تعالی.



[1] رجال السيد بحرالعلوم المعروف به الفوائد الرجاليه، سيد محمد مهدي بحرالعلوم، حققه و علق عليه: محمد صادق بحرالعلوم و حسين بحرالعلوم، ج 4،ص 18 تا 49، نجف، مكتبة العلمين الطوسي و بحرالعلوم، افست ايران، مكتبة الصادق، طبع اول 1363.

[2] نام كامل او هاني بن عروة مرداي مذحجي است. او از اشراف و اعيان كوفه بوده و گفته شده كه پيامبر را درك كرده و خدمت آن حضرت رسيده (حبيب السير، ج 2، ص 47 - 42) و در هنگام شهادت 89 ساله بوده است. وضعيت هاني تا قبل از جريان مسلم چندان روشن نيست، ولي گفته شده فرماندهي چهارهزار سواره و هشت هزار پياده را بر عهده داشته كه افراد قبيله مذحج بوده اند (حبيب السير، ميرخواند، ج 2، ص 42). تحليل وضعيت هاني اندك مشكل است و آنچه درباره او اندكي ترديد آورده، جريان ورود بدون اطلاع مسلم بن عقيل به خانه اوست. كلماتي بين او و مسلم رد و بدل شده است كه حكايت از كراهت او دارد. اين كلمات در اخبار الطوال آمده است و ابن اثير و ابن اعثم نيز نقل كرده اند ولكن نقل الامامه و السياسه دينوري (متوفي 276) و تاريخ يعقوبي ابن واضح (متوفي 292) تفاوت دارد. دو كتاب اخير نه تنها سخني از كراهت هاني را نياورده اند، بلكه معتقدند كه نقشه قتل عبيدالله در منزل هاني، توسط خود او طراحي و پيشنهاد شد. چون از قبل با ابن زياد رابطه داشت خود را به تمارض زد و از مسلم خواست هنگام عيادت او را به قتل رساند. ولي بيشتر مورخان، شريك بن اعور را طراح اين قضيه دانسته اند و گفته اند كه هاني نيز با اين سخن شريك موافق نبود. و يكي از دلائلي كه مسلم مبادرت به قتل ابن زياد نكرد، نارضايتي هاني بن عروة بود. البته ابراز ناراحتي و كراهت هاني كه در تاريخ طبري و برخي از كتب تاريخي آمده است در ارشاد شيخ مفيد نيز نقل نشده است. بنابراين اگر بتوان آن را مسلم گرفت، اين مقدار از مطلب، روشن و اتفاقي است كه از تسليم كردن مسلم بن عقيل سرباز زد و جان خود را نيز به همين جهت از دست داد (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 243). سخن او در هنگام مجادله با ابن زياد شنيدني است. ابن اعثم مي گويد: پس از آنكه سخن او با ابن زياد به نتيجه نرسيد مسلم بن عمرو گفت بگذار تا من با او لحظه اي سخن گويم، مسلم بن عمرو دست هاني را بگرفت و به گوشه اي برد و از او خواست كه مسلم بن عقيل را به ابن زياد تسليم كند پاسخ هاني به مسلم بن عمرو اين بود: «من هرگز بدين رسوايي تن در ندهم و مهمان و زينهاري و رسول پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را پيش خصم نياورم، تا زنده باشم و دست بتوان جنبانيد و ياران و اخوان داشته باشم. به خدا كه اگر حتي تنها باشم و هيچ يار و معيني و دوست و مددكار نداشته باشم، هرگز بدين عيب و نقص راضي نشوم» (الفتوح، ابن اعثم كوفي، مترجم محمد بن احمد مستوفي هروي، مصحح غلامرضا طباطبائي مجد، ص 855 - 854، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ اول، 1372) اين سخن كه انگيزه هاني را از مقاومت در برابر ابن زياد نشان مي دهد، اگر با اين سخن امام حسين عليه السلام كه در هنگام رسيدن خبر شهادت هاني و مسلم بن عقيل فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون رحمة الله عليهما فردد ذلك مرارا» (تاريخ طبري، ج 4، ص 299) ضميمه شود، تأييد و رضايتي از حركت و مقاومت اوست. و برخي نيز همين سخن امام را دليل بر شايستگي او دانسته اند (رك: مستدرك علم الرجال، شيخ علي نمازي، ج 8، ص 138) و همچنين زيارتي را كه سيد ابن طاوس نقل كرده و برخي از عبارات اين زيارت اين است: «سلام الله العظيم و صلواته عليك يا هاني بن عروة. و الحسن و الحسين، اشهد انك قتلت مظلوما....» (بحارالانوار، مجلسي، ج 100، ص 429). ضمنا اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت: انتخاب خانه هاني از طرف مسلم بن عقيل براي مخفي شدن، مطلبي است قابل توجه؛ زيرا با ورود ابن زياد به كوفه، و تغيير شرائط، مسلم تصميم به نقل مكان مي گيرد و محل امن را خانه هاني انتخاب مي كند. اين انتخاب نشان مي دهد، كه هاني مورد اعتماد مسلم بن عقيل بوده و احساس كرده كه در هنگام خطر و فشار مي تواند به او اعتماد كند.

[3] قيس بن مسهر الصيداوي از شيعيان برجسته اميرالمومنين عليه السلام و از ياران با مقاومت آن حضرت بود. نامه مردم كوفه را به همراهي تعدادي از شيعيان در مكه به امام حسين عليه السلام رسانيد مسلم بن عقيل را در راه بازگشت به كوفه همراهي كرد. نامه ميانه راه مسلم بن عقيل رل امام حسين عليه السلام رسانيد. و حامل نامه امام حسين عليه السلام به مردم كوفه - كه در ميانه راه مكه و كربلا نوشته شد - بود كه به وسيله حصين بن نمير دستگير شد و پيش از دستگيري نامه حضرت را پاره كرد تا دشمن از مضمون آن با خبر نشود. ابن زياد از او خواست كه اسامي كساني را كه نامه خطاب به آنها بوده، فاش كند، قيس اظهار بي اطلاعي كرد. او را ميان فاش كردن اسامي و يا سخن گفتن در برابر مردم مخير ساخت به شرط آن كه اميرالمومنين و امام حسن و امام حسين عليه السلام را لعن كند؛ دومي را پذيرفت و در هنگام سخن با مردم كوفه پس از تمجيد و ستايش از اميرالمومنين و لعن بر معاويه و يزيد، مضمون نامه حضرت را به اطلاع مردم كوفه رسانيد. او را گرفتند و از بالاي بام بر زمين انداختند و استخوانهاي او را شكستند و با اين وضعيت به شهادت رسيد، عليه رحمةالله و الملائكه و الناس اجمعين. و در زيارت منتسب به ناحيه مقدسه نيز نام مباركش آمده است. رك بحارالانوار. ج 101، ص 273. آنچه در جريان زندگي و شهادت قيس بن مسهر اندكي مبهم است اين كه: برخي از مورخان حامل نامه اي كه از «بطن الرمه» به كوفه ارسال شد، عبدالله بن يقطر برادر رضاعي امام حسين عليه السلام دانسته اند و تقريبا عين جريان شهادت قيس را درباره عبدالله نير نقل كرده اند. البته در شهادت هر دو در كوفه ترديدي نيست. در سخناني كه امام عليه السلام پس از رسيدن خبر قتل مسلم براي ياران خود ايراد فرمودند، نام عبدالله بن يقطر آمده است و در برخي از نقلها فقط نام قيس و در برخي هر دو. به هر صورت چنين به نظر مي رسد كه به احتمال زياد حامل نامه حضرت، قيس بود. و عبدالله حامل نامه مسلم از كوفه به امام عليه السلام بوده است كه توسط سربازان ابن زياد دستگير شد و ابن زياد نيز دستور داد تا او را كشتند. اين آخرين نامه مسلم به حضرت بود كه به دست آن حضرت نرسيد. لازم به ذكر است در اكثر نقلهاي معتبر كه سخنان امام حسين عليه السلام با اصحاب را ذكر نموده اند در كنار نام مسلم و هاني، نام عبدالله را آورده اند و اگر اين احتمال ما صحيح باشد كه شهادت عبدالله قبل از شهادت مسلم و هاني اتفاق افتاده است، طبيعي است كه خبر شهادت هر سه نفر با هم به حضرت رسيده باشد. در حالي كه از زمان ارسال آخرين نامه حضرت و رسيدن خبر شهادت مسلم فاصله چنداني نبوده است. آخرين نامه از بطن الرمه ارسال شد و خبر شهادت مسلم در ثعلبيه به حضرت رسيد؛ بنابراين هنوز خبر شهادت قيس به حضرت نرسيده بود و لذا نامي از قيس برده نمي شود. تنها كتابي كه هر دو را آورده «انتساب الاشراف» بلاذري است كه در ص 167 حامل نامه را قيس نقل مي كند و در ص 168 به نقل از ديگري، عبدالله و در ص 169 از قول امام مي نويسد كه فرمود: «قتل مسلم و هاني و قيس بن مسهر و عبدالله يقطر»؛ ولي «طبري» ج 4 ص 300، «روضه الواعظين» ج 1 ص 179، «ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 75، «اعلام الوري» ص 230 و بسياري ديگر كه همين عبارات را از امام ثبت كرده اند، نامي از قيس نبرده اند و فقط نام عبدالله را ثبت نموده اند و اكثر قريب به اتفاق مورخان عامه و خاصه، حامل نامه را قيس بن مسهر مي دانند. بنابراين شايد بتوان نقل «الفتوح» و «مناقب» را در مورد شهادت عبدالله پذيرفت كه او حامل نامه مسلم به امام بود كه از حضرت در آن نامه خواسته بود كه تعجيل كند ولي دستگير و كشته شد. متن نامه اين بود: «للحسين ابن علي. اما بعد: فاني اخبرك انه قد بايعك من اهل الكوفه كذا فاذا اتاك كتابي هذا فالعجل العجل فان الناس معك و ليس لهم في يزيد راي و لاهوي». اين نامه را پس از آن كه ابن زياد از عيادت شريك بن اعور در منزل هاني برگشت، به وسيله فردي به نام مالك بن يربوع به دست او داده شد كه آن را از عبدالله بن يقطر گرفته بود. («مناقب» ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92). عبيدالله گفت آن مرد را پيش من آريد و از او پرسيد تو كيستي؟ گفت: من يكي از موالي بني هاشم هستم. پرسيد: نام تو چيست؟ گفت: عبدالله يقطر. گفت: اين نامه كدام كس به تو داده كه نزد حسين بن علي عليه السلام بري؟ گفت: پيرزني اين نامه بياورد و به من داد. گفت آن پيره زن چه نام دارد؟ گفت: نمي دانم و اگر مي دانستم با تو نمي گفتم. عبيدالله گفت: يكي از دو كار اختيار كن، يا مرا بگوي كه كدام كس اين نامه را به تو داده تا از دست من نجات يابي و الا فرمايم تو را بكشند. گفت: هرگز نگويم كه كدام كس اين نامه به من داده. اگر جان من در اين كار شود، سهل باشد. عبيدالله فرمان داد تا گردن او بزنند. رحمةالله عليه (الفتوح. ابن اعثم كوفي، ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تصحيح طباطبائي مجد، ص 852).

[4] نام او سليمان بن ابي رزين مسعود بن مالك اسدي كوفي است كه غلام آن حضرت بوده است. «اخبار الطوال» ص 231 نام او را سلمان ثبت كرده است. او حامل نامه حضرت به سران پنج طائفه بزرگ بصره بود كه عبارت بودند از مالك بن مسمع بكري، احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو و قيس بن هيثم و.... (طبري، ج 4، ص 265). متن نامه بر اساس نقل «طبري»اين بود: «اما بعد فان الله اصطفي محمدا صلي الله عليه و آله و سلم علي خلقه و اكرمه بنبوته و اختاره لرسالته ثم قبضته الله اليه و قد نصح لعباده و بلغ ما ارسل به صلي الله عليه و آله و سلم و كنا اهله و اوليائه و اوصيائه و ورثته. و احق الناس بمقامه في الناس فاستاثر علينا قومنا بذلك فرضينا و كرهنا الغرفة و احبينا العافيه و نحن نعلم انا احق بذلك الحق المستحق علينا ممن تولاه و قد احسنوا و اصلحوا و تحروا الحق فرحمهم الله و غفرلنا و لهم. و قد بعثت رسولي اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الي كتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم فان السنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد و السلام عليكم و رحمةالله.» نامه به وسيله سليمان به بصره رسيد كه يك نامه بود خطاب به اين افراد. هر كدام از سران بصره كه نامه را خواندند، كتمان كردند به جز منذر بن جارود. منذر بن جارود از قبيله عبدالقيس بود كه علي عليه السلام او را به حكمراني فارس گمارد. ولي او خيانت كرد از آن جمله اين كه چهار هزار درهم از خراج را ربود و حضرت در نامه 71 نهج البلاغه او را نكوهش كرد و نزد خود طلبيد. او دختري داشت به نام هند (برخي گفته اند به نام «بحريه») كه در نكاح عبيدالله بن زياد بود (اخبارالطوال، ص 256). حال يا از روي سست عنصري و يا از روي آن كه گمان مي كرد دسيسه اي از طرف عبيدالله باشد، مساله را با ابن زياد در ميان گذاشت. عبيدالله به خشم آمد و از او خواست تا رسول امام حسين عليه السلام را به نزد او ببرد. منذر، سليمان را كه در خانه يكي از شيعيان در بصره مخفي بود، به عبيدالله تسليم كرد و عبيدالله فرمان قتل او را صادر كرد و فرداي همان روز عبيدالله باتفاق تعدادي از اشراف بصره از آنجمله همين منذر بن جارود به طرف كوفه حركت كرد. رك الفتوح، ابن اعثم، ترجمه محمد بن احمد مستوفي، تصحيح غلامرضا طباطبائي مجد، ص 8.

[5] مخفي نماند كه رشته اين سخن از اول تا به آخر، مبني است بر آنچه ظاهر اين عبارات مجعوله است. براي هر ناظر كه اين اشخاص مخصوصه نام ايشان را برده امتيازي دارند از ساير شهدايي كه در حاير نيستند. و اگر ناداني! احتمال دهد كه غرض امتياز ايشان از تمام شهداء - چه آنان كه در حايرند و چه آنان كه خارجند - اگر چه بعضي از آن ايرادها وارد نشود. اما محذور ديگري دارد، چه تقديم مانند هاني بلكه حر را بر بزرگان شهداء مثل مسلم بن عوسجه و برير و زهير و سعيد و ابو ثماله و امثال ايشان، نتوان به هيچ ذي شعوري نسبت داد. منه رحمه الله.